-
فقط برای خودم
دوشنبه 12 شهریورماه سال 1386 12:50
سلام آقاجون تعجب کردی !!!!!!!!!!!! دوباره اومدم سراغتون مدتها بود که قایمتون کردم بودم !!!!!!! کجا ؟ اون ته ته های دلم .... توی یه قاب قشنگ ...که هیچ کس پیداش نکنه ......که نخواد با خیالش شما رو از من جدا کنه ......دیگه واسه هیچ کس نمی گفتم از شما ........شده بودین مال خود خودم ..... دیگه نه از غمها میگفتم ونه از شادی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 شهریورماه سال 1386 15:13
نیمه شعبان در اذهان شیعیان و محبّان اهل بیت، علیهمالسّلام، به عنوان روز میلاد نجات بخش موعود معنا و مفهوم مىیابد. روز میلاد بزرگ مردى که انسانیت، ظهور او را به انتظار نشسته و عدالت براى پاىبوس قدمش لحظهشمارى مىکند. نیمه شعبان اگر چه شرافتش را وامدار مولود خجستهاى است که در این روز زمین را با قدوم خویش متبرّک...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 مردادماه سال 1386 15:47
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 مردادماه سال 1386 12:54
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد گلویم سوتکی باشد بر دست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پی در پی دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد بدین سان بشکند دائم سکوت مرگ بارم را
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 مردادماه سال 1386 08:31
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 مردادماه سال 1386 12:54
به تو ... برای دوستی بی دریغت، مهربان اگر سیبی هست،ــ نیمش از آن تو و نیمش از آن من، اگر لبخندی هست،ــ نیمش از آن تو و نیمش از آن من، بگذار اندوهی که در میان ماست،ــ نیمش از آن تو باشد و نیمش از آن من، اگر اندوه را به دو نیمه قسمت کنیم،ــ تنها سیب می ماند و لبخند، و آنگاه تمام سیب و لبخند، از آن هر دو ما خواهد بود ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 مردادماه سال 1386 11:50
خواستم چیزی بگویم دیدم حرفی نیست برای گفتن ؛ که: «حرفهایی هست برای "نگفتن" حرفهایی که هرگز سر به "ابتذال گفتن " فرود نمی آرند حرف های شگفت ، زیبا و اهورایی همین هایند، و سرمایه ماورایی هر کس به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد، حرف های بیتاب و طاقت فرسا، که همچون زبانه های بیقرار آتشند، و کلماتش، هریک، انفجاری را...
-
در دلها فقط برای خودم
چهارشنبه 10 مردادماه سال 1386 11:06
امروز دوباره سر حال نیستم شاید علتش قرص فارماتونی که خوردم ....دکتر می گفت ویتامین های این کپسول حرف نداره و متناسب با سن شماست و نیاز دارید بخورید ...اما هر وقت می خورم اینگار دلم پر از غصه میشه ..... چرا ؟؟؟؟نمی دونم !!!!!!!!!! دوست داری دوباره داستان زندگی رو ادامه بدم ..... تا کجا گفته بودم ....... اونجا که وارد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 مردادماه سال 1386 12:06
-
این هم یه سواله
دوشنبه 8 مردادماه سال 1386 19:03
پسربچه ای از مادرش پرسید:چرا تو گریه می کنی؟ مادر جواب داد برای اینکه من زن هستم. او گفت: من نمی فهمم!مادرش اورا بغل کرد و گفت: تو هرگز نمی فهمم بعد پسربچه از پدرش پرسید:چرا به نظر می آـید که مادر بی دلیل گریه می کند. همه زنها بی دلیل گریه می کنند!این تمام چیزی بود که پدر می توانست بگوید. پسربچه کم کم بزرگ و مرد...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 تیرماه سال 1386 08:40
غریبه رودخانه به تو " آشنایی" هدیه می داد،،،، تو از صدای موج گله مند بودی ،،،، زلالی آب " عشق " را به تو هدیه می بخشید، تو کورمال کورمال به دنبال عشق می گشتی ،،، " لحظات " هدیه ای بودند در کف دستانت،،،، و تو به تنهایی ات پناه می بردی! غریبه رودخانه به تو " آشنایی" هدیه می داد،،،، تو از صدای موج گله مند بودی ،،،، زلالی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 تیرماه سال 1386 15:43
یک دانه کور / بی آنکه دنیا را ببیند / در لای آجرهای یک دیوار، گم بود / در آن جهان تنگ و تاریک / با باد و با باران غریبه / دور از بهار و نور و مردم بود / اما مدام احساس می کرد / بیرون از این بن بست / آن سوی این دیوار، چیزی هست / اما نمی دانست، آن چیست / با این وجود او مطمئن بود / این گونه بودن زندگی نیست عرفان نظر آهاری
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 تیرماه سال 1386 14:56
سلام امروز فرصت بیشتری داشتم یا شاید فکرم راحت تر بود . به چند تا وبلاگ سر زدم متوجه یه بازی شدم . برداشتن نقاب و ............. خیلی چیزهای دیگه امیدوارم تو توی این بازی نباشی من از عروسکهای که باهاشون بازی میشه هیچ خوشم نمیاد . هر چند که میدونم یا شاید به خودم می خواهم بقبولانم که تو با دیگران فرق میکنی وقتی تو رو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 تیرماه سال 1386 11:01
انبوهی از این بعدازظهرهای جمعه را به یاد دارم که درغروب آنها درخیابان ازتنهایی گریستم، میگفتند به ما از کودکی که زمان باز نمیگردد اما نمیدانم چرا این بعدازظهرهای جمعه بازمیگشتند... ۱ ۱ احمدرضا احمدی
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 تیرماه سال 1386 13:04
خب دوباره تصمیم گرفتم قصه رو ادامه بدهم ....تا اونجا گفتنم که در راه برگشت از مهمونی ماشین تصادف کرد. من فقط پای چپم شکست و مامان دو تا دستش از چهار قسمت و هشت تا از دنده هاش شکست . من و مامان هم زمان با هم از بیمارستان مرخص شدیم . وقتی به خونه رسیدم فضای خونه پر از غم واندوه بود ...... خلاصه مراسم چهلم هم بر گزار شد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 تیرماه سال 1386 12:10
این روزها حس غریبی دارم این حس چیه ؟ خودم نمی دونم حال و هوام عوض شده .... دیگه نه شاد هستم و نه غمگین ............. شدم مثل کسی که اصلا فکر نمی کنه . نمی دونم چی میخوام . و این با خصوصیات اخلاقی من جور نمیاد ....شروع کردم کتاب خوندن .از نوع داستانهای ایرانی از اون کتاب هایی که بعد از خوندن ۲۰۰ صفحه هنوز نفهمیدم...
-
شرح پریشانی
شنبه 16 تیرماه سال 1386 12:24
این شعر رو من خیلی دوست دارم شما چطور؟ دوستان شرح پریشانی من گوش کنید داستان غم پنهانی من گوش کنید قصه بی سر و سامانی من گوش کنید گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم ساکن کوی بت عربدهجویی بودیم عقل و دین باخته، دیوانهی رویی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 تیرماه سال 1386 23:45
میلاد بنت نبی اکرم و روز زن مبارک و مامان خوب و مهربونم روزت مبارک
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 تیرماه سال 1386 14:41
جلسه محاکمه عشق بود وقاضی عقل و عشق محکوم به تبعید به دورترین نقطه مغز شده بود ، یعنی فراموشی قلب تقاضای عفو عشق را داشت ولی همه اعضا با او مخالف بودند. قلب شروع کرد به طرفداری از عشق آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن اونو داشتی . ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی . و شما پاها که همیشه آماده...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 تیرماه سال 1386 11:48
روزی که این وبلاگ رو درست کردم هدفم این بود که سالها سوکت رو بشکنم و با یک دوست حرف بزنم برای همین شروع کردم به نوشتن و گفتن از خودم گفتم و بعد وقتی از دوستم شنیدم . زندگی دوستم هم شد زندگی خودم یعنی چی وقتی فهمیدم بیماره و دل نگرون شد عزیزی که توی قلبم جا گرفت و هر روز دل نگرون سلامتی اون دوست و دوباره از روش خودم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 خردادماه سال 1386 10:38