این روزها حس غریبی دارم این حس چیه ؟ خودم نمی دونم حال و هوام عوض شده .... دیگه نه شاد هستم و نه غمگین .............
شدم مثل کسی که اصلا فکر نمی کنه . نمی دونم چی میخوام .
و این با خصوصیات اخلاقی من جور نمیاد ....شروع کردم کتاب خوندن .از نوع داستانهای ایرانی از اون کتاب هایی که بعد از خوندن ۲۰۰ صفحه هنوز نفهمیدم نویسنده برای چی این کتاب رو نوشته و هدفش چی بوده ..... دلم میخواد یک کتاب بخونم مثل سابق که تمام حواسم رو میدادم به کتاب .....مثل کلیدر ...ژان کریستف ......برف و شقایق .......دون آرام.......غرش قبل از طوفان و بعد از طوفان <خیلی سالهای پیش خوندم> اون موقع ها از ترجمه های منصوری خیلی خوشم میامد اما حالا نه یه روزهای از ترجمه به آذین خوشم میامد .....مثل جان شیفته .....یا اشراف زادگان دلباخته .....یا رنج و سرمستی چقدر از اون زمانها گذشته و چقدر دلتنگ اون روزها هستم ......
و امروز چقدر دلتنگ اون دوستان خوبم هستم .....دوستان خوبم کتابهای که خوندم به من زندگی کردن رو اموختند ....... با محبت خودشون بی دریغ بخشیدن ...و از من در عوض محبتوشون چیزی طلب نکردند
اینگار باید مینوشتم تا بدونم چی میخوام .......
سلام
نمیدونم الان فهمیدی چی میخوای یا نه ...
منم عاشق ترجمه های منصوری بودم و البته هستم ..
سلام عزیزم ممنونم که بهم سر زدی
اون چیزایی که ازم پرسیدی ربت پیدا میکنه به کد های جاوا که باید تو ویرایش قالب قرارشون بدی در مورد قالب وبلاگم سعی می کنم آدرس سایتش و برات پیدا کنم .
اگه می خوای بهتر یاد بگیری مایل باشی میتونی آی دی منو اد کنی با هم صحبت کنیم اونجوری هر مشکلی داشته باشی سعی می کنم راهنمائیت کنم تا بتونی وبلاگ قشنگی راه اندازی کنی .
خوشحال میشم بازم بهم سر بزنی
موفق باشی